تیره مغز. تیره رای. تیره خرد: کیست میرالشعرا گوئی و هم گوئی من نام خود خود نهی ای تیره سر و تیره ضمیر. سوزنی. ، سیاه سر. که سری تیره و سیاه دارد: زردی در آفتاب بقای حسود شاه از سیر تیره سر قلم زردفام تست. سوزنی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
تیره مغز. تیره رای. تیره خرد: کیست میرالشعرا گوئی و هم گوئی من نام خود خود نهی ای تیره سر و تیره ضمیر. سوزنی. ، سیاه سر. که سری تیره و سیاه دارد: زردی در آفتاب بقای حسود شاه از سیر تیره سر قلم زردفام تست. سوزنی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
مخفف تکیه گاه. جای پشت دادن و تکیه کردن. محل تکیه. متکاء: صحراش باغ و زیر نهفتش در بر تختهاش تکیه گه حورا. ناصرخسرو. خواجه از باد تکیه گه کرده بالش از بالش پراکنده. خاقانی. بلکه تن عرش بالشی است مربع تکیه گه جای کبریای صفاهان. خاقانی. سزای تکیه گهت منظری نمی بینم منم ز عالم و این گوشۀ معین چشم. حافظ. شاه نشین چشم من تکیه گه خیال تست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو. حافظ. ، پناه گاه. جای پناه و اعتماد: آنکه تا شد بر سریر بی نیازی متکی شد سریر جود او تکیه گه اهل نیاز. سوزنی. بر تیغ اوست تکیه گه شغل کلک تو مردان تیغزن شده بر کلک متکی. سوزنی. بده انصاف خود که دینداران جز بر انصاف تکیه گه نکنند. خاقانی
مخفف تکیه گاه. جای پشت دادن و تکیه کردن. محل تکیه. متکاء: صحراش باغ و زیر نهفتش در بر تختهاش تکیه گه حورا. ناصرخسرو. خواجه از باد تکیه گه کرده بالش از بالش پراکنده. خاقانی. بلکه تن عرش بالشی است مربع تکیه گه جای کبریای صفاهان. خاقانی. سزای تکیه گهت منظری نمی بینم منم ز عالم و این گوشۀ معین چشم. حافظ. شاه نشین چشم من تکیه گه خیال تست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو. حافظ. ، پناه گاه. جای پناه و اعتماد: آنکه تا شد بر سریر بی نیازی متکی شد سریر جود او تکیه گه اهل نیاز. سوزنی. بر تیغ اوست تکیه گه شغل کلک تو مردان تیغزن شده بر کلک متکی. سوزنی. بده انصاف خود که دینداران جز بر انصاف تکیه گه نکنند. خاقانی
دهی از دهستان کلباد بخش بهشهر شهرستان ساری است که در بیست و پنج هزار و پانصدگزی خاور بهشهر و یکهزار و پانصدگزی جنوب شوسۀ بهشهربگرگان واقع است. کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب است و 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج و غلات و مرکبات و توتون و سیگار و صیفی است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان کلباد بخش بهشهر شهرستان ساری است که در بیست و پنج هزار و پانصدگزی خاور بهشهر و یکهزار و پانصدگزی جنوب شوسۀ بهشهربگرگان واقع است. کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب است و 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج و غلات و مرکبات و توتون و سیگار و صیفی است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) : سیه سر را قضا بر سر نبشته ست گنهکاریش در گوهر سرشته ست. (ویس و رامین). ، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) : سیه سر را قضا بر سر نبشته ست گنهکاریش در گوهر سرشته ست. (ویس و رامین). ، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
کوه. کوهستان. (از فهرست ولف). کوهسار. سرکوه: ز ره دامنش را بزد بر کمر پیاده برآمد بر آن کوه سر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 893). چنین گفت کین کوه سر، خان ماست بباید کنون خویشتن کرد راست. فردوسی (ایضاً ص 897). سپیده چو برزد سر از کوه سر پدید آمد از دور رخشان سپر. فردوسی (ایضاً ج 8ص 2595). سواران پیاده به زرین کمر از ایشان درخشنده شد کوه سر. فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 3 حاشیۀ ص 800)
کوه. کوهستان. (از فهرست ولف). کوهسار. سرکوه: ز ره دامنش را بزد بر کمر پیاده برآمد بر آن کوه سر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 893). چنین گفت کین کوه سر، خان ماست بباید کنون خویشتن کرد راست. فردوسی (ایضاً ص 897). سپیده چو برزد سر از کوه سر پدید آمد از دور رخشان سپر. فردوسی (ایضاً ج 8ص 2595). سواران پیاده به زرین کمر از ایشان درخشنده شد کوه سر. فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 3 حاشیۀ ص 800)